کد خبر : 226013 تاریخ انتشار : یکشنبه ۲ آبان ۱۳۹۵ - ۱۵:۲۷

حکایت های گلستان سعدی: باب دوم، حکایت 18 – پند لقمان حکیم

کاروانى تجارتى از سرزمین یونان عبور مى کرد و همراهشان کالاهاى گرانبها و بسیارى بود. رهزنان غارتگر به آنها حمله کردند و همه اموال کاروانیان را غارت نمودند. بازرگانان به گریه و زارى افتادند و خدا و پیامبرش را واسطه قرار دادند تا رهزنان به آنها رحم کنند، ولى رهزنان …

حکایت های گلستان سعدی: باب دوم، حکایت 18 – پند لقمان حکیم

کاروانى تجارتى از سرزمین یونان عبور مى کرد و همراهشان کالاهاى گرانبها و بسیارى بود. رهزنان غارتگر به آنها حمله کردند و همه اموال کاروانیان را غارت نمودند. بازرگانان به گریه و زارى افتادند و خدا و پیامبرش را واسطه قرار دادند تا رهزنان به آنها رحم کنند، ولى رهزنان به گریه و زارى آنها اعتنا ننمودند.

چو پیروز شد دزد تیره روان

چه غم دارد از گریه کاروان

لقمان حکیم در میان آن کاروان بود. یکى از افراد کاروان به او گفت: (این رهزنان را موعظه و نصیحت کن، بلکه مقدارى از اموال ما را به ما پس دهند، زیرا حیف است که آن همه کالا تباه گردد.)

لقمان گفت: (سخنان حکیمانه به ایشان گفتن حیف است)

آهنى را که موریانه بخورد

نتوان برد از او به صیقل زنگ

به سیه دل چه سود خواندن وعظ

نرود میخ آهنین بر سنگ

سپس گفت: ((جرم از طرف ما است)) اگر این بازرگانان پولدار، کمک به بینوایان مى کردند، بلا از آنها رفع مى شد.

به روزگار سلامت، شکستگان دریاب

که جبر خاطر مسکین، بلا بگرداند(1)

چو سائل از تو به زارى طلب کند چیزى

بده و گرنه ستمگر به زور بستاند

(1) هنگام آسایش به بینوایان کمک کن که جبران پریشانى خاطر بینوا، موجب دور نمودن بلا شود.

پینوشت: کتاب آقای «محمد محمدی اشتهاردی»

به این پست امتیاز دهید
دسته بندی : ادبیات و مذهب ، داستان کوتاه و بلند بازدید 695 بار
دیدگاهتان را بنویسید

css.php