کد خبر : 225771 تاریخ انتشار : چهارشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۵ - ۹:۰۹

حکایت های گلستان سعدی: باب دوم، حکایت 16 – مرگ توانگر شاداب ، و زندگى فقیر نادار

کاروانى از کوفه به قصد مکه براى انجام مراسم حج، حرکت کردند. یک نفر پیاده سر برهنه، همراه ما از کوفه بیرون آمد. او پول و ثروتى نداشت. آسوده خاطر همچنان راه مى پیمود و مى گفت: نه بر اشترى سوارم، نه چو خر به زیر بارم نه خداوند رعیت، …

حکایت های گلستان سعدی: باب دوم، حکایت 16 – مرگ توانگر شاداب ، و زندگى فقیر نادار

کاروانى از کوفه به قصد مکه براى انجام مراسم حج، حرکت کردند. یک نفر پیاده سر برهنه، همراه ما از کوفه بیرون آمد. او پول و ثروتى نداشت. آسوده خاطر همچنان راه مى پیمود و مى گفت:

نه بر اشترى سوارم، نه چو خر به زیر بارم

نه خداوند رعیت، نه غلام شهریارم

غم موجود و پریشانى معدوم ندارم

نفسى مى زنم آسوده و عمرى به سر آرم

توانگر شتر سوار به او گفت: ((اى تهیدست! کجا مى روى؟ برگرد که در راه بر اثر نادارى، به سختى مى میرى.))

او سخن شتر سوار را نشنید و همچنان به راه خود ادامه داد تا اینکه به ((نخله محمود )) (یکى از منزلگاهها و نخلستانهاى نزدیک حجاز) رسیدیم. در آنجا عمر همان توانگر شتر سوار به سر آمد و در گذشت.

فقیر پابرهنه کنار جنازه او آمد و گفت:

(ما به سختى نمردیم و تو بر بختى بمردى.)

شخصى همه شب بر سر بیمار گریست

چون روز آمد بمرد و بیمار بزیست

اى بسا اسب تیزرو که بماند

خرک لنگ، جان به منزل برد

بس که در خاک تندرستان را

دفن کردیم و زخم خورده نمرد

پینوشت: کتاب آقای «محمد محمدی اشتهاردی»

به این پست امتیاز دهید
دسته بندی : ادبیات و مذهب ، داستان کوتاه و بلند بازدید 330 بار
دیدگاهتان را بنویسید

css.php