کد خبر : 211699 تاریخ انتشار : شنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۵ - ۱۵:۲۰

شاهنامه خوانی: داستان سی و ششم، پادشاهی اشکانیان (قسمت دوم)

شاهنامه خوانی: داستان سی و ششم، پادشاهی اشکانیان (قسمت دوم) اردشیر پند او را پذیرفت. اردشیر دو ماه آنجا ماند و سپس از ری به پارس آمد و قصری ساخت پر از باغ و کاخ و چشمه و دشت که اکنون خره اردشیر نامیده می‌شود.سپس آتشکده‌ای ساخت و آن شهر …

شاهنامه خوانی: داستان سی و ششم، پادشاهی اشکانیان (قسمت دوم)

شاهنامه خوانی: داستان سی و ششم، پادشاهی اشکانیان (قسمت دوم)

اردشیر پند او را پذیرفت. اردشیر دو ماه آنجا ماند و سپس از ری به پارس آمد و قصری ساخت پر از باغ و کاخ و چشمه و دشت که اکنون خره اردشیر نامیده می‌شود.سپس آتشکده‌ای ساخت و آن شهر را شهر گور نامید. در اطراف شهر، روستاها ساخت و کوهی را که در جلو دریا بود برید و جویبارهایی از آن به‌سوی شهر روان کرد. سپس اردشیر سپاهی بیشمار با خود همراه کرد و به جنگ کرد رفت اما اکثر کشور به کرد پیوستند و بالاخره اردشیر شکست خورد. به‌جز شاه با تعداد کمی از سپاه کسی باقی نمانده بود. شب در طرف کوه آتشی دید پس به‌سوی آن رفت و عده‌ای شبان را آنجا دید و از آن‌ها آب خواست و آن‌ها همراه آب ماست هم به آن‌ها دادند، اردشیر آسود. نیمه‌شب شبان به نزدش آمد و حالش را جویا شد. اردشیر گفت: این‌طرف‌ها جایی آباد و آرام سراغ داری؟ شبان گفت: در چهار فرسنگی جایی هست اما بدون راهنما نمی‌توانی بروی.اردشیر باراهنما به راه افتاد و پیکی به خره اردشیر فرستاد و سپاهش را از وضع خود باخبر کرد و آن‌ها هم به راه افتادند و به نزد او رفتند. سپس جاسوسانی به‌سوی کردان فرستاد تا برایش خبرآورند. آن‌ها گفتند: سپاهیان او همه برای نامجویی آمده‌اند و به فکر او نیستند و می‌انگارند که تو در اصطخر زمین‌گیر شده‌ای. اردشیر با سه هزار شمشیرزن و هزار کماندار به‌سوی کردان رفت و شبیخون زد و آن‌ها را شکست داد. ولی هنوز در فکر بود زیرا شنیده بود که در شهر کجاران در دریای پارس دختران زیادی بودند که برای به دست آوردن نان خود از پنبه ریسمان درست می‌کنند و می‌فروشند. در این شهر مردی بود به نام هفتواد که هفت پسر و یک دختر داشت. روزی دختران در پیش کوه جمع شده بودند و مشغول کار بودند که سیبی از درخت در جلوی دختر هفتواد افتاد و او شروع به خوردن سیب کرد که در وسط سیب چشمش به کرمی افتاد آن را برداشت و بر روی دوکدان گذاشت. دوکدان گفت: من امروز به اختر کرم سیب محصول رشته شما را زیاد می‌کنم. دختر به خانه آمد و کارش را به مادر نشان داد و مادرش شاد شد. بدین‌سان کرم هرروز باعث بیشتر شدن محصول می‌شد و دختر هم هرروز سیبی به او می‌داد. روزی پدر و مادر دختر گفتند: تو چگونه این‌طور کار می‌کنی؟ دختر ماجرا را تعریف کرد و هفتواد متوجه کرم شد. ازآن‌پس خیلی به کرم رسیدند بطوریکه او بسیار بزرگ و رنگش سیاه شد پس صندوقی برایش ساختند و به خاطر کرم هفتواد و پسرانش ثروتمند شدند. امیری در آن شهر به هفتواد تهمت زد که از بد نژادان پول می‌ستاند پس هفتواد و پسرانش با همراهی مردم شهر بر سرش ریختند و او را کشتند. هفتواد دژی در کوه ساخت و دری آهنین برایش گذاشت. وقتی صندوق برای کرم تنگ شد در کوه حوضی برایش درست کردند و هرروز برایش مقداری غذا می‌بردند. چندین سال گذشت و آن کرم به‌اندازه فیلی شد. پس از مدتی هفتواد نام آنجا را کرمان نهاد.

کم‌کم هفتواد به کمک کرم از دریای چین تا کرمان را تسخیر کرد و سپاه گسترید و هر پادشاهی که می‌خواست با او بجنگد سپاهیان به کرم پناه می‌بردند و آن پادشاه شکست می‌خورد.وقتی اردشیر داستان هفتواد را شنید، سپاهی به‌سوی او روانه کرد اما هفتواد که در کوه کمین کرده بود بادلی راحت او را شکست داد. اردشیر دوباره لشکری جمع کرد و به‌سوی هفتواد رفت. از طرفی پسر بزرگ هفتواد شاهوی از دور خبر رزم او را شنید و با کشتی به این‌سوی آب آمد تا به پدرش کمک کند. هفتواد او را در راست سپاهش قرارداد. در این جنگ دوباره اردشیر شکست خورد و عقب نشست اما چون هفتواد راه را بسته بود غذایی هم نمی‌توانست تأمین کند. از آن‌سو در جهرم مردی از نژاد شاهان به نام مهرک نوش زاد وقتی از شکست اردشیر و محاصره شدنش آگاه شد با سپاهی فراوان به قصر شاه رفت و گنج‌هایش را غارت کرد. اردشیر به مشورت با بزرگان پرداخت و بالاخره تصمیم به بازگشت گرفت. درراه به خانه‌ای رسید که دو جوان در آن بودند. جوانان حال آن‌ها را جویا شدند و اردشیر ماجرای کرم را بازگفت. جوانان از او پذیرایی کردند و گفتند: ای سرفراز غم و شادی همیشگی نیست همان‌طور که ضحاک و افراسیاب و اسکندر همه آمدند و رفتند، روزی هم‌زمان بر هفتواد به سر می‌آید. اردشیر از سخنان آن‌ها خوشش آمد و گفت: من اردشیر پسر ساسان هستم. آن‌ها به او کرنش کردند و گفتند: کرم و گنج و سپاه هفتواد در کوه جای دارند و در جلوی آن‌ها شهر و پشتشان دریاست و آن کرم مانند دیوی جنگجوست. جوانان نیز با شاه همراه شدند تا به خره اردشیر رسیدند پس شاه به نزد مهرک رفت اما او که توانایی جنگ با اردشیر را نداشت به جهرم فرار کرد و اردشیر هم به دنبال او رفت و بالاخره او را اسیر کرد و گردنش را زد و او را در آتش سوزاند و تمام پسرانش را کشت و فقط دخترش توانست فرار کند که هرچه گشتند او را نیافتند. سپس اردشیر با لشکریانش دوباره به‌سوی کرم رو نهاد. اردشیر به یکی از سالاران به نام شهرگیرگفت: مراقب باش و طلایه به جلو بفرست و دیده‌بان قرار بده، من سپاه را به تو می‌سپارم و خود به آنجا می‌روم اگر در روز دود یا شب آتش دیدید بدانید که کار کرم تمام است. پس هفت تن از سران لشکر را جدا کرد و با گوهر و گنج و دیبا و دینار به همراه دو صندوق سرب و قلع و به همراه ده خر با بار زر و سیم به‌سوی دژ رفت و آن دو مرد جوان عاقل را نیز با خود برد. کسی از بالای دژ پرسید: کیستی و چه در صندوق داری؟ اردشیر گفت: من بازرگانی هستم و پیرایه و جامه و سیم و زر و دینار و دیبا و خز و گوهر دارم و از خراسان آمده‌ام. چون از بخت کرم کار ما درست شد مال بسیاری برای او آوردم. در دژ را باز کردند و آن‌ها وارد شدند و اردشیر به تمام کسانی که آنجا بودند مال و اموال فراوانی داد و سپس با می آن‌ها را مست کرد و بعد قلع و سرب را آب کرد و برای کرم برد. کرم به خیال اینکه غذای هرروز است دهان باز کرد و اردشیر آن مایع مذاب را دردهانش ریخت و او با صدای شدیدی که همه‌جا را لرزاند جان داد. سپس اردشیر به جنگ با افراد مستی که آنجا بودند، پرداخت و بعد دود درست کرد و به شهرگیر خبر داد که کرم را کشته است. وقتی خبر به هفتواد رسید ناراحت و غمگین به‌سوی دژ آمد اما از دو سو محاصره شد، از یک‌سو اردشیر و از سوی دیگر شهرگیر. پس از جنگی کوتاه هفتواد اسیر شد. اردشیر دستور داد که در کنار دریا دو دار بلند زدند و هفتواد و شاهوی را دار زدند و سپس تیربارانشان کردند و بعد از تاراج دژ آتشکده‌ای آنجا ساختند و شاه کشور را به دو جوان همراهش سپرد و خود به‌سوی پارس روان شد و به شهر گور رفت. پس از مدتی چندین سپاه به همراه مردی شایسته به کرمان فرستاد و خود نیز به تیسفون رفت تا به تخت بنشیند.

از کتاب «شاهنامه تصحیح شده» اثر دکتر محمد دبیر سیاقی و برگردان به نثر اثر فریناز جلالی

5/5 - (1 امتیاز)
دسته بندی : ادبیات و مذهب ، داستان کوتاه و بلند بازدید 510 بار
دیدگاهتان را بنویسید

css.php