کد خبر : 210411 تاریخ انتشار : پنجشنبه ۲۰ خرداد ۱۳۹۵ - ۱۱:۴۸

ریشه ضرب المثل کبوتر با کبوتر، باز با باز

ریشه ضرب المثل کبوتر با کبوتر، باز با باز در روزگاران قدیم، پرنده فروشی بود که سر راه پرنده های بیچاره دام پهن می کرد تا آنها را شکار کند. او پرنده هایی را که شکار می کرد، در قفس می انداخت و به مردم می فروخت. دکان پرنده فروش …

ریشه ضرب المثل کبوتر با کبوتر، باز با باز

ریشه ضرب المثل کبوتر با کبوتر، باز با باز

در روزگاران قدیم، پرنده فروشی بود که سر راه پرنده های بیچاره دام پهن می کرد تا آنها را شکار کند. او پرنده هایی را که شکار می کرد، در قفس می انداخت و به مردم می فروخت. دکان پرنده فروش پر بود از گنجشک و قمری و بلبل و قناری و طوطی و کبوتر و سار.

مشتری های پرنده فروش، آدم های جور واجوری بودند. مثلاً یکی می آمد بلبل می خرید تا از شنیدن آواز قشنگش لذت ببرد. یکی کبوتر می خرید تا کبوتر بازی کند یا سرش را ببرد و آبگوشت کبوتر بخورد. یکی دنبال طوطی می آمد تا پرنده ای سخنگو بخرد. یک روز پرنده فروش سراغ دام رفت تا ببیند چه پرنده ای در دام او گرفتار شده، دید به جز چند گنجشک، یک کلاغ هم اسیر شده است.

با خود گفت:” هیچ کس به فکر خرید کلاغ نیست. بهتر است کلاغ را آزاد کنم برود پی کارش. نه خوش صداست و نه گوشت خوشمزه ای دارد”.

او دست خود را در تور برد تا کلاغ را بیرون بیاورد. کلاغ که از او می ترسید، محکم به دست پرنده فروش نوک زد. پرنده فروش ناله اش بلند شد و به کلاغ گفت:” دست مرا نوک می زنی؟ می خواستم آزادت کنم. اما باید توی قفس بیندازمت تا دیگر از این کارها نکنی.”

پرنده فروش، کلاغ را همراه با گنجشکهایی که شکار کرده بود، برد و توی قفس انداخت. کلاغ تا به پرنده های دیگر رسید، خوشحال شد و گفت:” دوستان، بهتر است برای فرار از این قفس فکری کنیم. بیایید عقل هایمان را روی هم بریزیم و ببینیم چه کاری از دستمان ساخته است.”

گنجشکها جیک جیک کنان گفتند:” راست می گویی. باید برای نجات از دست پرنده فروش به فکر چاره ای باشیم.”

طوطی که خود را زیباترین و بهترین پرنده جهان می دانست، از اینکه کلاغی تازه وارد، به فکر نجات پرنده ها افتاده و توانسته گنجشکها را با خود، هم عقیده کند، ناراحت شد و گفت:” این حرفها به کلاغ سیاهی مثل تو نیامده، ساکت باش و به سرنوشتی که در پیش داری تن بده.”

کلاغ نگاهی به طوطی انداخت و گفت:” چه خودخواه! اگر توی آسمان خدا و جنگل بی انتها، آزاد می پریدی چکار می کردی؟ آن وقت حتما ً می گفتی که من خدای پرندگانم. ببینید چه طوری صدایش را نازک می کند و ادای آدمها را در می آورد. آخر بیچاره، این آدمها برای ما پرنده ها مگر چیزی جز دام و قفس و کشتن دارند که تو این قدر به تقلید صدای آنها افتخار می کنی؟”

طوطی گفت:” بسه دیگه حرف نزن که قار قار گوش خراشت، اعصابم را به هم ریخت. تو هم اگر می توانی صدای آدمها را تقلید کن.”

کلاغ گفت:” برای چه تقلید کنم؟ که مثل تو برایم قفس بسازند و مثل دلقکها برای آدمها ادا دربیاورم؟ همان بهتر که آدمها قار قار مرا دوست نداشته باشند و مرا توی قفس نیندازند.”

طوطی گفت:” به چه بدبختی ای گرفتار شده ایم! بق بقوی کبوترها و جیک جیک گنجشکها کم بود، گرفتار قار قار کلاغ هم شدیم.”

گنجشک ها همه با هم گفتند:” جیک جیک ما خیلی خوب است. دوست نداری گوش هایت را ببند.” کبوترها هم گفتند:” بق بقوی ما هرچه باشد، برای خودمان خوب است و دوستش داریم.” کلاغ که ساکت شده بود، فکری کرد و گفت:” بله، گنجشکها صدای خودشان را دوست دارند، کبوترها بق بقوی خودشان را و ما کلاغها هم صدای قار قار خودمان را / کبوتر با کبوتر، باز با باز… کند هم جنس با هم جنس پرواز. خود آدمها برای ما پرنده ها کم غم و غصه درست می کردند، حالا تقلید صدایشان به وسیله طوطی هم آزارمان می دهد. طوطی جان، تو که از صدای انسانها خوشت می آید، همین جا بمان تا همیشه در قفس آدمها باشی. من هم می دانم چه کنم.”

کلاغ آن قدر قار قار کرد که اعصاب صاحب پرنده فروشی را به هم ریخت. از شنیدن صدای قار قار او، کلاغهای دیگر هم در اطراف دکان جمع شدند و همه با هم مشغول قار قار شدند.

پرنده فروش که از کرده اش پشیمان شده بود، در ِ قفس را باز کرد تا کلاغ را آزاد کند. تعداد دیگری از پرنده ها هم از فرصت استفاده کردند و به آسمان پر کشیدند. اما طوطی ماند. او در قفس ماند تا صدای آدم ها را تقلید کند.

از آن به بعد وقتی بخواهند بگویند آدم باید با افراد مثل خودش آمد و رفت و نشست و برخاست داشته باشد، به مثل” کبوتر با کبوتر، باز با باز” اشاره می کنند.

به این پست امتیاز دهید
دسته بندی : سرگرمی ، ضرب و المثل بازدید 677 بار
دیدگاهتان را بنویسید

css.php