کد خبر : 192979 تاریخ انتشار : چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۶ - ۱۴:۱۲

گفتگوی جالب حضرت سلیمان (ع) با یک مورچه‌

گفتگوی جالب حضرت سلیمان (ع) با یک مورچه‌ روزی حضرت سلیمان (ع) در کنار دریا نشسته بود، نگاهش به مورچه‌ای افتاد که دانه‌ گندمی را با خود به طرف دریا حمل می‌کرد. سلیمان(ع) همچنان به او نگاه می‌کرد که در همان لحظه قورباغه‌ای سرش را از آب دریا بیرون آورد …

گفتگوی جالب حضرت سلیمان (ع) با یک مورچه‌

گفتگوی جالب حضرت سلیمان (ع) با یک مورچه‌

روزی حضرت سلیمان (ع) در کنار دریا نشسته بود، نگاهش به مورچه‌ای افتاد که دانه‌ گندمی را با خود به طرف دریا حمل می‌کرد.

سلیمان(ع) همچنان به او نگاه می‌کرد که در همان لحظه قورباغه‌ای سرش را از آب دریا بیرون آورد و دهانش را گشود، مورجه به داخل دهان او وارد شد و قورباغه به درون آب رفت.

سلیمان(ع) مدتی به فکر فرو رفت و شگفت زده شد، ناگاه دید قورباغه سرش را از آب بیرون آورد و دهانش را گشود، آن مورچه از دهان او بیرون آمد ولی دانه گندم را همراه نداشت.

سلیمان(ع) آن مورچه را طلبید، و سرگذاشت او را پرسید.

مورچه گفت: «ای پیامبرخدا در قعر این دریا سنگی توخالی وجود دارد و کرمی در درون آن زندگی می‌کند که نمی‌تواند از آنجا خارج شود و من روزی او را حمل می‌کنم و خداوند این قورباغه را مامور کرده مرا نزد آن کرم ببرد.

قورباغه مرا به کنار سوراخی که در آن سنگ است می‌برد، و دهانش را به درگاه آن سوراخ می‌گذارد، من از دهان او بیرون آمده و خود را به آن کرم می رسانم و دانه‌ گندم را نزد او می‌گذارم و سپس باز می گردم به دهان قورباغه، سپس در آب شنا کرده و مرا به بیرون از آب دریا می‌اورد و دهانش را باز می‌کند و من از دهان او خارج می شوم.»

سلیمان(ع) به مورچه گفت: وقتی که دانه گندم را برای آن کرم می‌بری، آیا سخنی از او شنیده‌ای؟

مورچه گفت: آری او می‌گوید «یا من لا ینسانی فی جوف هذه الصخره تحت هذه اللجه برزقک، لا تنس عبادک المومنین برحمتک» ای خدایی که رزق و روزی مرا در درون این سنگ در قعر دریا فراموش نمی‌کنی، رحمتت را نسبت به بندگان با ایمانت فراموش نکن.

منابع:

۱- قصه های قرآنی، ص ۳۰۴

۲- دعوات الراوندی

۳- بحارالانوار، ج ۱۴،ص۹۷ و ۹۸٫

به این پست امتیاز دهید
دسته بندی : ادبیات و مذهب ، مذهبی بازدید 945 بار
دیدگاهتان را بنویسید

ashii در تاریخ 25 بهمن 1394 گفته : پاسخ دهید

خیلی عالی بود با سپاس

css.php