کد خبر : 175995 تاریخ انتشار : چهارشنبه ۶ آبان ۱۳۹۴ - ۱۳:۲۸

پیامبری که ۲۰ سال غیب شده بود!

حضرت ادریس علیه السلام از نواده هاى آدم و اولین کسى است که بعد از آدم و شیث به مقام پیامبرى نائل گردید. وى مردم را به پرستش خداى یگانه و اجتناب از گناه دعوت میکرد و به پیروان خود مژده آمدن پیامبران بعد و بخصوص بشارت آمدن خاتم الانبیاء …

پیامبری که ۲۰ سال غیب شده بود!

حضرت ادریس علیه السلام از نواده هاى آدم و اولین کسى است که بعد از آدم و شیث به مقام پیامبرى نائل گردید. وى مردم را به پرستش خداى یگانه و اجتناب از گناه دعوت میکرد و به پیروان خود مژده آمدن پیامبران بعد و بخصوص بشارت آمدن خاتم الانبیاء را می‌داد و می‌گفت: آن حضرت به تمام فضائل نفسانى آراسته است و دین او دینى است که روى زمین را اصلاح خواهد نمود.

از ادریس علیه السلام کلمات حکمت آمیزى نقل شده که به زبانهاى مختلف جهان ترجمه شده است و از سخنان او است:

۱- بهترین شکرانه نعمتهاى خداوند، احسان و نیکى به بندگان او است.

۲- قسم دروغ نخورید و دروغ گویان را قسم ندهید.

۳- از کسبهاى پست اجتناب کنید.

۴- در پیشگاه خداوند با نیتهاى خالص قدم بزنید.

ابتداى پیامبرى ادریس چنان بوده است که پادشاهى ستمگر بر قوم وی حکومت می‌کرد و فرمانش بر مال و جان مردم نافذ بود.

روزى پادشاه براى تفریح و خوشگذرانى از مرکز حکومت خود خارج گردید. عبورش به چمنزار سبز و خرمى افتاد و مورد پسندش واقع شد. از وزراى خود پرسید: این چمنزار از کیست؟ گفتند: از مردى است خدا پرست با فلان نام و نشان.

شاه دستور داد مرد بینوا را احضار کردند. به او تکلیف کرد که این زمین را به من واگذار کن.

مرد با ایمان که متکى به خداوند بود گفت: عائله‌اى دارم که از تو محتاج‌ترند.

شاه گفت: پس به من بفروش. مرد حاضر نشد. شاه غضبناک به خانه بازگشت ولى بسیار ناراحت به نظر می‌رسید و در اندیشه بود که زمین را چگونه از مالکش بگیرد.

شاه زنى ناپاک داشت. چون شوهر را غضبناک دید سببش را پرسید. شاه داستان زمین و مالکش را نقل کرد و گفت: امتناع این مرد از تسلیم زمین ، مرا سخت آزرده ساخته است.

زن گفت چاره کار آسان است. عده‌اى از یاران ناپاکدل و خدانشناس خود را طلبید و گفت بروید نزد شاه و گواهى دهید که فلان مرد (مالک زمین ) از دین شاه روگردان شده و به صف گمراهان پیوسته است. به گواهى آنان ، مالک زمین کشته شد و چمنزار به تصرف شاه درآمد.

حضرت ادریس علیه السلام از نواده هاى آدم و اولین کسى است که بعد از آدم و شیث به مقام پیامبرى نائل گردید.وى مردم را به پرستش خداى یگانه و اجتناب از گناه دعوت میکرد و به پیروان خود مژده آمدن پیامبران بعد و بخصوص بشارت آمدن خاتم الانبیاء را می‌داد و می‌گفت: آن حضرت به تمام فضائل نفسانى آراسته است و دین او دینى است که روى زمین را اصلاح خواهد نمود.

دریاى غضب پروردگار در برابر این جنایت بزرگ به جوش آمد و به ادریس علیه السلام وحى رسید که: نزد این ستمکار برو و به او بگو: به کشتن بنده من اکتفاء نکردى. ملک او را گرفتى و عائله او را بیچاره ساختى. بهوش باش که از تو انتقام می‌گیرم و سلطنت را از تو سلب می‌کنم. مرکز فرمانروائى تو را ویران و گوشت زن ناپاک تو را طعمه سگان می‌سازم.

آیا حلم و بردبارى من تو را مغرور و سرکش ساخته است؟

ادریس پیام پروردگار را رساند ولى شاه در جوابش گفت: پیش از آنکه به دست من کشته شوى، از نزدم بیرون برو!

ملکه به شوهر خود گفت: از پیام خداى ادریس هیچ‌گونه بیم در خودت راه نده. من می‌فرستم او را بکشند. و چند نفر در تعقیب ادریس فرستاد. مأموران در جستجوى ادریس بودند و ادریس به دستور خداوند از شهر خارج شد و خود را مخفى ساخت و از خداوند درخواست کرد: خداوندا! باران رحمت خود را بر این شهر نازل مفرما تا من درخواست کنم.

دعاى اردیس مستجاب شد و وى به غار کوهى پناهنده شد و خداوند فرشته‌اى بر او گماشت که همه شب غذاى مورد احتیاج او را به او برساند.

دعا

ادریس در پناه غار با آرامش خاطر بسر می‌برد و موضوع نفرین او ورد زبانها بود. در آن هنگام پروردگار عالم به انتقام آن مرد بی‌گناه، شاه ستمگر را از تخت سلطنت سرنگون کرد و او را به چنگال مرگ گرفتار ساخت. و زنش را طعمه سگان نمود.

از گم شدن ادریس بیست سال گذشت. یک قطره باران هم نبارید زندگانى مردم بسى سخت شد. زراعتها از بین رفت و باغستانها از بى آبى خشکید. اهالى دست نیازمندى به شهرها و نقاط دیگر دراز کردند و در اثر فشار و بیچارگى به خود آمدند و گفتند: این بدبختى ما براى نفرین ادریس است که از خدا درخواست کرده باران بر ما نفرستد. اینک ادریس ناپدید است ولى خداى ادریس از او مهربانتر و رحمتش واسع تر است. به درگاه خدا رفتند و از گناهان خود استغفار کردند و خاک ندامت بر سر ریختند.

خداوند توبه آنها را قبول کرد و ادریس را به شهر برگرداند و مردم به حضور او شرفیاب شدند و توبه خود را تجدید کردند. ادریس از خدا طلب باران کرد ابرها صفحه آسمان را پوشانید و بارانى سودمند بارید و مردم سیراب گشتند.

سالها گذشت و ادریس به رهبرى و راهنمائى قوم خود اشتغال داشت تا خداوند متعال او را بالا برد و به مقامى ارجمند رساند.

پی نوشت: دوره کامل قصه‌هاى قرآن، سید محمد صوفى

5/5 - (1 امتیاز)
دسته بندی : ادبیات و مذهب ، داستان کوتاه و بلند بازدید 518 بار
دیدگاهتان را بنویسید

ashii در تاریخ 9 آبان 1394 گفته : پاسخ دهید

جالب بود ممنون

css.php