شعر زیبای رهگذر از فروغ فرخزاد
یکی مهمان ناخوانده ز هر درگاه رانده، سخت وامانده رسیده نیمه شب از راه، تن خسته، غبارآلود نهاده سر بروی سینهء رنگین کوسن هائی که من در سالهای پیش همه شب تا سحر می دوختم با تارهای نرم ابریشم هزاران نقش رویائی بر آنها در خیال خویش و چون خاموش …
یکی مهمان ناخوانده
ز هر درگاه رانده، سخت وامانده
رسیده نیمه شب از راه، تن خسته، غبارآلود
نهاده سر بروی سینهء رنگین کوسن هائی
که من در سالهای پیش
همه شب تا سحر می دوختم با تارهای نرم ابریشم
هزاران نقش رویائی بر آنها در خیال خویش
و چون خاموش می افتاد بر هم پلک های داغ و سنگینم
گیاهی سبز می روئید در مرداب رویاهای شیرینم
ز دشت آسمان گوئی غبار نور برمی خاست
گل خورشید می آویخت بر گیسوی مشکینم
نسیم گرم دستی ، حلقه ای را نرم می لغزاند
در انگشت سیمینم
لبی سوزنده لبهای مرا با شوق می بوسید
و مردی مینهاد آرام، با من سر بروی سینهء خاموش
کوسن های رنگینم
کنون مهمان ناخوانده
ز هر درگاه رانده، سخت وامانده
بر آنها می فشارد دیدگان گرم خوابش را
آه، من باید بخود هموار سازم تلخی زهر عتابش را
و مست از جامهای باده می خواند: که آیا هیچ
باز در میخانه لبهای شیرینت شرابی هست
یا برای رهروی خسته
در دل این کلبهء خاموش عطرآگین زیبا
جای خوابی هست؟
خواهش میکنم، کاری بود که از دستم بر میومد…..بووووووووووووووووووووووس
عالی بود ممنون . شعر توهم قشنگ بود نیلو جون .
سلام بچه ها خوبین از تون میخوام واسم دعا کنین تو بد وضعیتی گیر کردم . احتیاج دارم به دعاتون
حتما عقشم……
ببخشید محمد من فک کردم علی مدیره!مرسی ازت…..2تا شعر بود تو یکی شو تایید کردی این 2تا کنارهم معنی دارن…!
تو به من خندیدی و نمیدانستی که من به چه دلهره سیب را از باغچه ی همسایه دزدیدم…..
باغبان از پی من تند دوید….
سیب را دست تو دید،غضب الود به من کرد نگاه….
سیب دندان زده از دسته تو افتاد به خاک….
وهنوز سالهاست که در گوش من ارام ارام خش خش گامهای تو تکرار کنان میدهد ازارم….
ومن اندیشه کنان غرق در این پندارم که چرا باغچه ی کوچک خانه ما سیب نداشت…..!!!!
حمید مصدق
فروغ در جواب این، شعر بالا رو گفت….!
من به تو خندیدم چون که میدانستم تو به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدی…..
پدرم از پی تو تند دوید….
و نمی دانستی باغبان باغچه ی همسایه پدر پیر من است….
من به تو خندیدم….
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من وسیب دندان زده از دست من افتاد به خاک….!
دل من گفت:برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه ی تلخ تورا….
ومن رفتم وهنوز سالهاست که در ذهن من ارام ارام ….حیرت و بغض تو تکرار کنان می دهد ازارم…..
ومن اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه میشد اگر باغچه ی ما سیب نداشت….!!!!
فروغ فرخزاد
سلام، ممنون نیلو خانم
خیلی زیبا بود…
خواهش میکنم….دسته فروغ جان و شماهم مرسی….!
اون یکی که از حمید مصدق بود رو چرا تایید نکردی؟حذف شده یبار دیگه بنویسم….!
نیلو جون خیلی قشنگ بود عزیزم!!!!!
ممنونم
خواهش میکنم عسیسم…..
فک کنم علی یکیشو تایید نکرده این در جواب اونه….
نیلو جون عالی بود ممنون
عالی بود نیلی جونم.
تا حالا شعری به این زیبایی نخونده بودم.
بیشتر بنویس گلم.
عشق شعر فروغ که تو جواب حمید مصدق بود رو دارم……!خوندین؟
نه نیلو جون من نخوندم
دسته شما مرسی…..خیلی ناز بود…..!