کد خبر : 82988 تاریخ انتشار : دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۳ - ۲۳:۲۱

داستان کوتاه راست یا دروغ

تقدیم به اون عاشقایی که ……! پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم. دختر لبخندی زد و گفت ممنونم تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد.. حال دختر خوب نبود.. نیاز فوری به …

داستان کوتاه راست یا دروغ

تقدیم به اون عاشقایی که ……!

پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.

دختر لبخندی زد و گفت ممنونم

تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..

حال دختر خوب نبود..

نیاز فوری به قلب داشت..

از پسر خبری نبود..

دختر با خودش میگفت:

میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..

ولی این بود اون حرفات..

حتی برای دیدنم هم نیومدی…

شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم..

آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید…

چشمانش را باز کرد..

دکتر بالای سرش بود.

به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟

دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.

شما باید استراحت کنید..

درضمن این نامه برای شماست..!

دختر نامه رو برداشت.

اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد.

بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:

سلام عزیزم.

الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.

از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم

میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم..

پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..

امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.

(عاشقتم تا بینهایت)

دختر نمیتوانست باور کند..

اون این کارو کرده بود..

اون قلبشو به دختر داده بود..

آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد..

و به خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم…!

به این پست امتیاز دهید
دسته بندی : ادبیات و مذهب بازدید 1,112 بار
دیدگاهتان را بنویسید

نیلوفر در تاریخ 14 تیر 1393 گفته : پاسخ دهید

سلام داستان اموزنده ای بود البته یا دگیریش هم خیلی راحت بود و هیچ شباهتی به درسای تیز هوشان نداشت یادگیری سخت درس بیش از حد فشورده

haniye در تاریخ 16 فروردین 1393 گفته : پاسخ دهید

داستان زیبایی بود.اجی عاطفه ممنون

عاطفه در تاریخ 16 فروردین 1393 گفته : پاسخ دهید

خواهش میکنم گلم وبسیار مچکر که به سایت خودتون سر میزنین

محمدرضا در تاریخ 15 فروردین 1393 گفته : پاسخ دهید

ازجفت ابجیا ممنونم خیلی قشنگ وپرمعنابود تحسین برانگیزه

عاطفه در تاریخ 15 فروردین 1393 گفته : پاسخ دهید

خواهش میکنم داداش ممنونم که لطف میکنی و سر میزنی

عاطفه در تاریخ 12 فروردین 1393 گفته : پاسخ دهید

آمیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن

الهام در تاریخ 12 فروردین 1393 گفته : پاسخ دهید

روزی مجنون از روی سجاده شخصی عبور کرد
مرد نماز را شکست و گفت : مردک در حال راز و نیاز با خدا بودم ، تو چگونه این رشته را بریدی
مجنون لبخندی زد گفت : من عاشق دختری هستم تو را ندیدم ، تو عاشق خدایی و مرا دیدی ؟
کاااااااااش همه ی عشق و عاشقی ها همینجوری عمیق باشد!!!!!!!!!

css.php