کد خبر : 5204 تاریخ انتشار : یکشنبه ۵ آذر ۱۳۹۱ - ۱۶:۴۱

داستان زیبا و آموزنده گنجشک و آتش

گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد و برمی گشت ! پرسیدند : چه می کنی ؟ پاسخ داد : در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم ! گفتند …

داستان زیبا و آموزنده گنجشک و آتش

گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد و برمی گشت !
پرسیدند : چه می کنی ؟
پاسخ داد : در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم !
گفتند : حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است ! و این آب فایده ای ندارد !
گفت : شاید نتوانم آتش را خاموش کنم ، اما آن هنگام که خداوند می پرسد : زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی ؟
پاسخ میدم : هر آنچه از من بر می آمد !

دوستی نه در ازدحام روز گم می شود نه در سکوت شب ، اگر گم شد هرچه هست دوستی نیست . .

به این پست امتیاز دهید
دسته بندی : داستان کوتاه و بلند بازدید 931 بار
دیدگاهتان را بنویسید

شيوا در تاریخ 14 شهریور 1392 گفته : پاسخ دهید

عالی بود ولی تکراری

امیر حسین در تاریخ 19 دی 1391 گفته : پاسخ دهید

خوب بید

css.php