کد خبر : 42757 تاریخ انتشار : جمعه ۵ مهر ۱۳۹۲ - ۱۷:۴۷

آورده‌اند که…

اعتقاد به معجزه و امور خارق العاده و غیرطبیعى براى مردم مسلمان و معتقد به کتاب مقدس آسمانى قرآن یک اصل مسلم و قطعى است زیرا قرآن کریم معجزات فراوانى را براى انبیاء عظام و پیامبران عالیقدر صریحا اثبات مى نماید و همچنین به جانشینان و اوصیاء و مقربان درگاه …

آورده‌اند که...

اعتقاد به معجزه و امور خارق العاده و غیرطبیعى براى مردم مسلمان و معتقد به کتاب مقدس آسمانى قرآن یک اصل مسلم و قطعى است زیرا قرآن کریم معجزات فراوانى را براى انبیاء عظام و پیامبران عالیقدر صریحا اثبات مى نماید و همچنین به جانشینان و اوصیاء و مقربان درگاه حق. چنانچه در قرآن مى فرماید: «وابتغوا إلیه الوسیله» یعنى بوسیله محمد و آل محمد علیهم السلام به خدا تقرب و آن بزرگواران را در خانه حق شفیع کنید تا مهمات دین و دنیا و آخرت را کفایت فرماید.

 رازدانِ دلتنگان

مرحوم حاج شیخ محمدجواد بیدآبادى به قصد زیارت حضرت رضا علیه السلام و توقف چهل روز در مشهد مقدس ‍ به اتفاق خواهرش از اصفهان حرکت نمود و به مشهد مشرف شدند. چون هیجده روز از مدت توقف، در آن مکان شریف گذشت، شب آن حضرت در عالم مکاشفه به ایشان امر فرمودند: فردا باید به اصفهان برگردى. عرض مى کند: مولاى من ! قصد توقف چهل روزه در جوار شما کرده ام و هنوز هجده روز بیشتر نشده است .

امام علیه السلام فرمود: چون خواهرت از دورى مادرش دلتنگ است و از ما مراجعتش را به اصفهان خواسته براى خاطر او باید برگردى . آیا نمى دانى که من زوار را دوست مى دارم؟

چون مرحوم حاجى بیدار مى شود، از خواهرش مى پرسد که از امام رضا علیه السلام روز گذشته چه خواستى؟ گفت : چون از مفارقت مادرم سخت ناراحت بودم، به آن حضرت شکایت کرده، درخواست مراجعت نمودم .

گفت: خواهرم! غمگین مباش؛ حضرت رضا علیه السلام به من دستور دادند که فردا به اصفهان برگردیم.

طبیب حقیقی

مرحوم شیخ موسى نجل شیخ على نجفى نقل فرمود: به زیارت حضرت ثامن الائمه علیه السلام مشرف شدم، دچار بیمارى سختى شدم و در اثر آن ناخوشى هر دو چشمم آب سیاه آورد، بطوری که جائى را نمى دیدم.

مبلغى هم پول داشتم، صاحب خانه بعنوان قرض از من گرفت و مرکبى هم داشتم که صاحب خانه از من خریده بود نه پولى را که طلب داشتم مى داد، نه وجه مرکب را و چند کتاب هم داشتم، مفقود شد و از این جهات بسیار دلتنگ بودم .

آنگاه با دلتنگى تمام نزد طبیب رفتم. چون چشمانم را دید دوائى را تجویز نمود و گفت تا سه روز آن را استفاده نما اگر بهبودى یافتى فبها، اگر بهبودى نیافتى علاجى ندارد، چون آب سیاه آورده. من به گفته او عمل کردم بهبودى حاصل نشد. لذا مایوس از همه جا شده رو به دارالشفاى حقیقى که حرم حضرت رضا علیه السلام باشد شدم.

وقتى مشرف شدم به آن حضرت عرض کردم:

اى سید من! مى دانى که من براى تحصیل علوم دینیه آمده ام و اکنون چشمم چنین شده و حال شفاى چشمم و وصول طلبم و وجه مرکب و کتابهاى خود را از حضرتت مى خواهم .

 از صبح که به حرم مشرف شدم تا ظهر مشغول گریه و زارى بودم. آنگاه براى ظهر به منزل رفتم و بعد از نماز و صرف نهار خواب مرا ربود. وقتى از خواب بیدار شدم، چشمانم را روشن و بینا دیدم. با خود گفتم: خوابم یا بیدار؟ فوراً برخاستم و به راه افتادم . اهل خانه چون مرا بینا دیدند تعجب کرده و از مرحمت حضرت رضا علیه السلام اظهار خوشحالى نمودند.

بعد از این قضیه آن طلبى را که داشتم با وجه مرکب به من رسید و کتابهاى مفقود شده نیز پیدا شد.

آورده‌اند که...

مهماندار مهربان

علامه حاج شیخ علی اصغر کرباسی در منزل آقای فلسفی بالای منبر فرمودند: من در تهران روزهای یازدهم ماه در منزلی جهت منبر رفتن دعوت شده بودم، ماه ذیقعده پیش آمد من هم مطابق معمول رفتم جهت انجام وظیفه «روز تولد حضرت رضا علیه ‌السلام» دیدم درب منزل بسته است و کسی در خانه نیست. در این اثناء یک بانویی آمد و گفت: آقا، اینها مشهد مقدس مشرف هستند، شما تشریف ببرید داخل و روضه را بخوانید.

کلید انداخت و درب را گشود من همه به همان اطاق همیشگی رفتم و روضه را خواندم و بازگشتم.

ماه بعد که جهت منبر مشرف شدم، اهل آن خانه از من پوزش طلبیدند که ماه گذشته برای اولین بار روز تولد حضرت رضا علیه ‌السلام مشهد مشرف شدیم و شما پشت درب آمدید.

من گفتم: خواهری درب را باز کرد و گفت: شما روضه را بخوانید اینها مشهد هستند.

اهل خانه گفتند: ما به کسی کلید نداده بودیم و از جریان گشودن درب بی ‌خبر هستیم.

سپس گفتند: ما در همان نزدیکی حرم شریف یک اطاق در طبقه پنجم کرایه کرده بودیم هنوز مشغول اثاث کشی بودیم که طفلی از ما از بالای بام به زیر افتاد.

من (خانم آن خانه) حضرت رضا علیه ‌السلام را صدا زدم که: آقا ما هنوز به حرم مشرف نشده‌ ایم به داد برس. آمدم پایین و صدا زدم من مادر این بچه هستم. بچه رااز مردم گرفتم داخل ماشین شده به طرف بیمارستان امام رضا علیه ‌السلام رفتیم در بین راه بچه چشمهایش را باز کرد و گفت: مادر: من باکم نیست. گفتم: مگر از بام نیفتادی؟! گفت: نه، بین راه آقایی مرا گرفت و روی زمین گذارد.

نیتِ پاک یک عاشق

شخص بازرگانى به قصد زیارت حضرت رضا صلوات الله علیه از محل خود حرکت نموده رو به راه گذاشت .در بین راه در یکى از منازل که منزل کرده بود، یک مرد کور و نابینا که مادرزادى بود مطلع شد و فهمید که آن مرد رو به زیارت حضرت رضا علیه‌ السلام مى رود. از او خواهش و استدعا کرد که چون مشرف شدى و زیارت کردى چون خواستى برگردى قدرى از خاک روضه منوره آن بزرگوار براى من بیاور، شاید خداى متعال ببرکت آن تربت مطهره شریفه چشمان مرا شفا مرحمت فرماید. آن شخص هم خواهش او را قبول کرد.

وقتى مشرف شد و زیارت کرد هنگامى که از مشهد حرکت کرد یادش رفت از خاک بردارد تا به همان منزل رسید که کور خواهش خاک کرده بود و اتفاقاً بسیار بى خرجى شده بود و آن کور هم مطلع شد که آن زائر از زیارت برگشته لذا به نزد او آمد و مطالبه خاک کرد. آن زائر تاجر چون فراموش کرده بود و نمى خواست جواب ناامیدى به آن کور بدهد. فوراً از جا برخاست و رفت و قدرى خاک از همان مکان برداشت و براى او آورد. آن مرد کور هم با خوشحالى تمام گرفت و با خلوص نیت که این خاک، خاک قبر امام رضا علیه‌ السلام است، بر چشمان خود کشید.

 همان شب از نظر عنایت حضرت رضا علیه‌ السلام چشمهاى او بینا شد. پس هدیه بسیارى به آن زائر داد و آن زائر به برکت وجود مقدس امام هشتم علیه‌ السلام مخارج راهش فراهم آمد و روانه شد.

چیز نادیده چه لذت دارد                                        آنکه دیدست و چشیدست بصیرت دارد
هر که نشناخت رضا را و اطاعت ننمود                    از کجا، کی خبر از فیض و سعادت دارد؟
تا نیایی و نبینی تو جلال و کرمش                          تو چه دانی که به زائر چه محبت دارد
رافتش را بنما درک تو از نام رئوف                        چون ز لطفش به خلایق همه رافت دارد
ضامن آهوی وحشی شده تا دریابی                        که به زوار و غریبان چه کرامت دارد

                                                                        (آیه الله فخرالمحققین شیرازی)

منابع:

کرامات الرضویه علیه‌ السلام، على میرخلف زاده.

داستانهاى شگفت انگیز، سیدعبدالحسین دستغیب.

عنایات و معجزاتی از امام هشتم علیه‌ السلام، قاسم میرخلف زاده.

به این پست امتیاز دهید
دسته بندی : ادبیات و مذهب ، داستان کوتاه و بلند بازدید 558 بار
دیدگاهتان را بنویسید

shadi در تاریخ 6 مهر 1392 گفته : پاسخ دهید

merc azizam

shadi در تاریخ 5 مهر 1392 گفته : پاسخ دهید

ey baba delam geref kheiliiiiiiiiiiiiii………………kheili vaghte naraftam delam bad juri mikhad beram vali jur nemiad…..bazi vaghta be dadasham hasudi mikonam akhe tu daneshgah sarasari mashad dars khunde

الینا در تاریخ 5 مهر 1392 گفته : پاسخ دهید

عزیزم انشاالله قسمت میشه میری!!!!!!!!!

css.php