کد خبر : 168849 تاریخ انتشار : جمعه ۱۳ شهریور ۱۳۹۴ - ۱۳:۲۲

داستان کوتاه انعکاس زندگی

در این مطلب از سایت میهن فال و در بخش ادبیات داستان کوتاه انعکاس زندگی را برای شما عزیزان در نظر گرفته ایم و از شما دعوت می کنیم تا با ما همراه باشید. امیدواریم از خواندن این داستان خواندنی لذت ببرید. پدر و پسری داشتند در کوه قدم میزدند که …

در این مطلب از سایت میهن فال و در بخش ادبیات داستان کوتاه انعکاس زندگی را برای شما عزیزان در نظر گرفته ایم و از شما دعوت می کنیم تا با ما همراه باشید. امیدواریم از خواندن این داستان خواندنی لذت ببرید.

داستان کوتاه انعکاس زندگی

پدر و پسری داشتند در کوه قدم میزدند که ناگهان پای پسر به سنگی گیر کرد
به زمین افتاد و داد کشید : آی ی ی ی!
صدایی از دور دست آمد : آی ی ی ی!
پسرک با کنجکاوی فریاد زد : کی هستی؟
پاسخ شنید : کی هستی؟
پسرک خشمگین شد و فریاد زد : ترسو!
باز پاسخ شنید : ترسو!
پسرک با تعجب از پدرش پرسید : چه خبر است؟
پدر لبخندی زد و گفت : پسرم خوب توجه کن….
و بعد با صدای بلند فریاد زد : تو یک قهرمان هستی!
صدا پاسخ داد : تو یک قهرمان هستی!
پسرک باز بیشتر تعجب کرد.
پدرش توضیح داد : راستش داستان این صدا از این قرار است که
مردم میگویند که این انعکاس کوه است ولی این در حقیقت انعکاس زندگی است.
هر چیزی که بگویی یا انجام دهی ، زندگی عینا به تو جواب میدهد
اگر عشق را بخواهی، عشق بیشتری در قلب بوجود می آید
و اگر به دنبال موفقیت باشی، آن را حتما بدست خواهی آورد.
هر چیزی را که بخواهی ، زندگی همان را به تو خواهد داد

به این پست امتیاز دهید
دسته بندی : ادبیات و مذهب ، داستان کوتاه و بلند بازدید 492 بار
دیدگاهتان را بنویسید

css.php